سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :3780
تعداد کل یاد داشت ها : 7
آخرین بازدید : 103/2/14    ساعت : 7:24 ص
امکانات دیگر
جوان مسیحی مسلمان شد     

نیمه شبی در اطاق خودم که کنار در حیاط منزل آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی بود، خوابیده بودم ، ناگهان صدای پائی در داخل حیاط مرا از خواب بیدار کرد من فورا از جا برخاستم . دیدم جوانی وارد منزل شده و در وسط حیاط ایستاده است نزد او رفتم و گفتم شما که هستید و چه میخواهید؟ مثل آنکه نمیتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا یا زبانش از ترس گرفته بود و یا متوجّه نشد که من به فارسی به او چه میگویم زیرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولی مرحوم آقای بافقی قبل از آنکه او چیزی بگوید از داخل اطاق صدازد که حاج عباس او یونس ارمنی است و بامن کار دارد او را راهنمائی کن که نزد من بیاید. من او را راهنمائی کردم او به اطاق آقای بافقی رفت .




 190.jpg



مرحوم آقای بافقی وقتی چشمش به او افتاد بدون هیچ سؤ الی به او فرمود: احسنت ، می خواهی مسلمان شوی ، او هم بدون هیچ گفتگوئی به ایشان گفت ، بلی برای تشرف به اسلام آمده ام .
مرحوم آقای بافقی بدون معطلی بلافاصله آداب و شرایط تشرف به اسلام را به ایشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دین مقدّس اسلام شد، من که همه جریانات برایم غیر عادّی بود از یونس تازه مسلمان سؤ ال کردم که جریان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دین مقدس اسلام مشرف گردیدی و چرا این موقع شب را برای این عمل انتخاب نمودی ؟
او گفت : من اهل بغدادم و ماشین باری دارم و غالبا از شهری به شهری بار می برم یک روز از بغداد به سوی کربلا می رفتم ، دیدم در کنار جادّه پیرمردی افتاده و ازتشنگی نزدیک به هلاکت است ، فورا ماشین را نگه داشتم و مقداری آب که در قمقمه داشتم به او دادم ، سپس او را سوار ماشین کردم و به طرف کربلا بردم ، او نمی دانست که من مسیحی و ارمنی هستم ، وقتی پیاده شد گفت : برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد. من از او خدا حافظی کردم و جدا شدم ، پس از چند روز باری به من دادند که به تهران بیاورم ، امشب سر شب به تهران رسیدم و چون خسته بودم خوابیدم ، درعالم رؤ یا دیدم در منزلی هستم و شخصی در آن منزل را می زند، پشت در رفتم و در را باز کردم دیدم شخصی سوار اسب است و می گوید: من ابوالفضل العباس هستم ، آمده ام حقّی که به ما پیدا کردی به تو بدهم . گفتم چه حقی ؟
فرمود: حق زحمتی که برای آن پیرمرد کشیدی سپس اضافه فرمود و گفت :
وقتی از خواب بیدار شدی به شهر ری می روی شخصی تو را بدون آنکه تو سئوال کنی به منزل آقای شیخ محمد تقی بافقی می برد و قتی نزد ایشان رفتی به دین مقدّس اسلام مشرف می گردی .
من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظی کرد و رفت ، من از خواب بیدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظیم حرکت کردم ، در بین راه آقائی را دیدم که بامن تشریف می آورند و بدون آنکه چیزی از ایشان سئوال کنم ، مرا راهنمائی کردند و به اینجا آوردند و من مسلمان شدم . وقتی ما از مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی سئوال کردیم که شما چگونه او را شناختید و می دانستید که او آمده است که مسلمان بشود؟ فرمود: آن کس که او را به اینجا راهنمائی کرد یعنی حضرت حجة بن الحسمی آید و چه نام دارد و چه می خواهد. 



      
داستانی از حضرت علی (ع)     

به امام علی علیه‏السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشکر مجهز به سرزمین‏های اسلامی حمله کند.
علی علیه‏السلام برای سرکوبی دشمنان از کوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوی صفین حرکت کردند. در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانی) رسیدند و وارد کاخ کسری شدند.
حضرت پس از ادای نماز با گروهی از یارانش مشغول گشتن ویرانه‏های کاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت کاخ که می‏رسیدند کارهایی را که در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح می‏دادند به طوری که باعث تعجب اصحاب می‏شد و عاقبت یکی از آنان گفت:
یا امیرالمؤمنین! آنچنان وضع کاخ را توضیح می‏دهید گویا شما مدتها اینجا زندگی کرده‏اید!
در آن لحظات که ویرانه‏های کاخها و تالارها را تماشا می‏کردند، ناگاه علی علیه‏السلام جمجمه‏ای پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یکی از یارانش فرمود:او را برداشته همراه من بیا!
سپس علی علیه‏السلام بر ایوان کاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتی آوردند و مقداری آب در طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وی هم جمجمه را در میان طشت گذاشت.
آنگاه علی علیه‏السلام خطاب به جمجمه فرمود:
ای جمجمه! تو را قسم می‏دهم! بگو من کیستم و تو کیستی؟
جمجمه با بیان رسا گفت:
تو امیرالمؤمنین، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستی و من بنده‏ای از بندگان خدا هستم.
علی علیه‏السلام پرسید:
حالت چگونه است؟
جواب داد:
یا امیرالمؤمنین! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیر دستان مهر و محبت داشتم،راضی نبودم کسی در حکومت من ستم ببیند، ولی در دین مجوسی (آتش پرستی) به سر می‏بردم. هنگامی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد کاخ من شکافی برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من خواستم اسلام را بپذیرم ولی زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و اکنون پشیمانم.
ای کاش که من هم ایمان می‏آوردم و اینک از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم در امانم.
وای به حالم! اگر ایمان می‏آوردم من هم با تو بودم. ای امیرالمؤمنین و ای بزرگ خاندان پیامبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدری دل سوز بود که همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صدای بلند گریستند. [1] .
امید است ما نیز پیش از فرا رسیدن مرگ در فکر نجات خویشتن باشیم.



      
زندگینامه امام حسین(ع)     

بخش چهاردهم-احضار امام حسین توسط مروان
ولید، هنگام نیمه شب (1) «عبداللَّه بن عمرو بن عثمان» را که غلامی نوجوان بود، به دنبال حضرت حسین علیه السلام و فرزند زبیر فرستاد و علت اینکه در آن وقت وی را فرستاد، این بود که شاید در آن وقت شب، موافقت حضرت حسین علیه السلام با بیعت یزید را ولو مخفیانه، به دست آورد، او می دانست که اگر آن حضرت، این مطلب را از وی می پذیرفت عهدش را نمی شکست و از قولش، تخلف نمی کرد.
آن جوان رفت تا حسین علیه السلام و پسر زبیر را برای حضور نزد ولید فراخواند، آن دو را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله یافت و آنها را برای آن کار دعوت کرد، آن دو، پذیرفتند به وی دستور دادند که برود.
«فرزند زبیر» پریشان شد و به امام گفت: فکر می کنید چرا وی در این ساعت که معمولاً دیداری ندارد، ما را احضار کرده است؟


103.jpg


- فکر می کنم طاغوتشان (معاویه) هلاک شده است، او برای گرفتن بیعت به دنبال ما فرستاده است، پیش از آنکه این خبر در بین مردم منتشر شود.
- من هم چیزی غیر از این گمان نمی کنم، تو می خواهی چه کارکنی؟
- هم اینک جوانانم را فراهم می آورم و سپس به سوی او می روم و آنان را بر در خانه، می نشانم.


- من بر تو می ترسم، اگر وارد شوی.
- من تنها در صورتی به نزد وی می روم که قدرت امتناع داشته باشم (2) .
سرور آزادگان به منزل خود رفت و غسل نمود و نماز خواند و به درگاه خدا دعا کرد (3) ، سپس اهل بیتش را فرمان داد تا سلاح بردارند و همراه وی خارج شوند. آنان، به سرعت برگرد آن حضرت فراهم آمدند و آن حضرت به آنها دستور داد تا بر در خانه بنشینند و به آنها فرمود: «من داخل می شوم، پس اگر شما را فراخواندم و یا صدای مرا شنیدید که بلند گشته است، همگی بر من داخل شوید».
امام، بر ولید وارد شد و مروان را نزد وی دید که میان آنها قطع رابطه وجود داشت، پس امام آن دو را به نزدیک شدن و اصلاح و ترک کینه ها امر فرمود .

روحیه امام علیه السلام - که بر آن سرشته شده بود - اصلاح بود، حتی میان دشمنان و مخالفانش، پس آن حضرت علیه السلام به آنها فرمود: «باهم و صلت داشتن از قطع رابطه بهتراست و صلح از فساد بهتر، اینک برای شما وقت آن فرا رسیده است که با هم باشید، خداوند میان شما را اصلاح نماید (4) .
آن دو، پاسخی به آن حضرت ندادند و سکوتی سهمگین بر آنها دست یافته بود. آنگاه امام، روی به ولید کرد و به او گفت: «آیا خبری از معاویه به تو رسیده است؟ زیرا وی بیمار و بیماری اش طولانی شده بود، اکنون حالش چطوراست؟».
ولید با صدایی اندوهناک و پریشان گفت: «خداوند تو را در مرگ معاویه اجر دهد، او برای تو عمویی با صداقت بود و اینک طعم مرگ را چشیده، این نامه امیر المؤمنین یزید است...».
حضرت حسین استرجاع کرد و به وی فرمود: «مرا برای چه دعوت کرده ای؟».
- تو را برای بیعت دعوت کرده ام (5) .
امام علیه السلام فرمود: شخصی مانند من، مخفیانه بیعت نمی کند و بیعت مخفیانه از من پذیرفته نمی شود، پس هرگاه برای مردم خارج شدی و آنان را برای بیعت فراخواندی، ما را نیز همراه آنان دعوت می نمایی و کار یکسان خواهد بود».
امام، درخواست کرد که مسأله تا هنگام صبح تأخیر داده شود تا اجتماع عظیمی از مردم تشکیل شود و آن حضرت نظر خود را در محکوم کردن بیعت یزید، اعلام نماید و همّت مسلمانان را برای انقلاب و سرنگون کردن حکومت یزید به قیام فراخواند.
ولید - بنابه گفته مورخان - عافیت طلب بود و فتنه را نمی پسندید، پس از امام به خاطر گفتارش، تشکر کرد و به آن حضرت اجازه داد که به خانه اش برگردد.
در اینجا، آن فرومایه پلید، «مروان بن حکم» خشمگین و پر کینه بر ولید فریاد زد: «اگر این ساعت از تو دور شود و با تو بیعت ننماید، دیگر هیچگاه این گونه بروی قدرت نخواهی یافت تا اینکه میان شما و میان وی کشته ها فراوان گردند. او را بازداشت کن که بیعت کند وگرنه گردنش را بزن».
سرور آزادگان به سوی آن ترسوی پلید، ترسوزاده دون، برخاست و به وی فرمود: «ای فرزند آن زن زاغ چشم! آیا تو مرا می کشی یا او؟ به خدا! دروغ گفتی و پست همت شده ای» (6) .
سپس، روی به ولید کرد و او را از عزم و تصمیم خود در نپذیرفتن بیعت یزید، آگاه کرده گفت: «ای امیر! ما، اهل بیت نبوت و معدن رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستیم. خداوند به خاطر ما (خلقت را) گشود و به خاطر ما پایان داد، یزید، مردی فاسق است، شرابخوار و کشنده جانهای حرام شده و آشکار کننده فسق می باشد، شخصی مانند من با کسی چون او بیعت نمی کند، ولی ما و شما صبح خواهیم کرد و می بینیم و می بینید که کدامیک از ما به خلافت و بیعت، شایسته تراست» (7) .
این، نخستین اعلام آن حضرت به طور رسمی، پس از مرگ معاویه، در مورد رد کردن بیعت یزید بود که آن را در کاخ فرمانداری و در محل قدرت حاکم بدون اینکه اعتنایی و یا ترس و وحشتی داشته باشد، اظهار فرمود.
اظهار آشکار آن حضرت در مورد رد کردن بیعت یزید، بیانگر تصمیم آن حضرت و آماده ساختن خویشتن برای فداکاری از عظمت مبدأ و شرافت عقیده اش بود؛ زیرا آن حضرت، به حکم مواریث معنوی و به حکم خاندانش که محل فراهم آمدن همه کمالات انسانی هستند، چگونه با یزید بیعت می کرد، کسی که از عناصر فسق و فجور بود، اگر آن حضرت، وی را به عنوان پیشوایی بر مسلمین می پذیرفت، حیات اسلامی را به سوی انهدام و نابودی سوق می داد و عقاید دینی را به گمراهی و جهالتهای عمیقی گرفتار می کرد.
سخن کوبنده و حقی که سرور آزادگان اظهار فرمود، مروان را ناخشنود ساخت، لذا با خشونت به و لید روی کرد و او را بر رها کردن حضرت، سرزنش نمود و گفت: «با من مخالفت کردی، به خدا! هرگز چنین فرصتی بر او پیدا نخواهی کرد».
ولید، تحت تأثیر منطق امام قرارگرفت و وجدانش بیدار گشت، لذا به ردّ یاوه گوییهای مروان پرداخت و گفت: «وای بر تو! تو به من پیشنهادی دادی که دین و دنیایم را از دست بدهم، به خدا! دوست ندارم همه دنیا را داشته باشم ولی حسین را بکشم، سبحان اللَّه! آیاحسین را بکشم به این دلیل که گفته است: بیعت نمی کنم. به خدا! گمان نمی کنم کسی باخون حسین به دیدار خدا برود مگر اینکه میزانش سبک باشد و خداوند در روز قیامت به وی نظر نکند و تزکیه اش ننماید و عذاب دردناکی برای وی خواهد بود».
مروان او را به مسخره گرفت و گفت: «اگر نظر تو این باشد، به صوابدست یافته ای!» (8) .
حضرت حسین علیه السلام تصمیم گرفت مدینه را ترک کند و به سوی مکه برود تا به بیت اللَّه الحرام پناه جوید و از شرّ امویان و تعدّی آنان در امان باشد.

 118.jpg 

امام حسین و مروان

حضرت حسین علیه السلام فردای آن شبی که عدم پذیرش بیعت با یزید را اعلام کرده بود، در میانه راه با مروان بن حکم روبه رو شد، مروان بی مقدمه به آن حضرت گفت: من دلسوز تو هستم، از من اطاعت کن تا رستگار و درست باشی!...
- «آن چه باشد ای مروان؟!».
- من به تو امر می کنم با امیر المؤمنین یزید، بیعت کنی که در دین و دنیا برایت بهتر است!
امام به شدّت ناراحت شد و استرجاع نموده، با منطقی رسا به گفتار مروان پاسخ داد و فرمود: «اگر امّت به حاکمی همچون یزید مبتلا شود اسلام را باید بدرود گفت، وای بر تو ای مروان! آیا مرا به بیعت با یزید امر می کنی که مردی فاسق است، تو گفتاری ناصواب بر زبان آورده ای... من تو را بر گفته ات سرزنش نمی کنم؛ زیرا تو آن ملعونی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را در حالی که در صلب پدرت حکم بن ابی العاص بودی، لعنت فرمود».
امام سپس اضافه کرد: «ای دشمن خدا! از من دور شو! که ما اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، حق در میان ماست و زبانهای ما به حق سخن می گویند، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان و بر اسیران آزاد شده و فرزندان اسیران آزاد شده حرام است. و فرمود: هرگاه معاویه را بر منبرم دیدید، شکمش را پاره کنید، به خدا! مردم مدینه او را بر منبر جدّم دیدند و به آنچه دستور داده شده بودند، عمل نکردند...».
مروان پلید ناپاک به خشم آمد و فریاد کشید: «به خدا! از من جدا نمی شوی تا اینکه با خواری با یزید بیعت کنی؛ زیرا شما خاندان ابوتراب از کینه خاندان ابوسفیان سیراب شده اید و حق دارید که آنها را دشمن بدارید و آنها هم حق دارند که دشمن شما باشد».
امام نیز بر او فریاد کشید: «ای ناپاک! از من دور شو که من از اهل بیت پاک هستم، خداوند درباره آنان این آیه را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله نازل فرمود: «اِنَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ و َیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (9) .
او نمی توانست کلام امام را تحمل کند. وی به آتش درد و اندوه می سوخت، آنگاه امام به وی فرمود: «ای فرزند زن زاغ چشم! تو را مژده باد به هر چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نمی پسندد، روزی بر پروردگارت وارد می شوی و جدم از تو درباره حق من و حق یزید، خواهد پرسید».
مروان به سرعت، نزد ولید شتافت و او را از سخنان حضرت حسین علیه السلام آگاه کرد (10) .


تماس گرفتن ولید با دمشق

ولید، یزید را از اوضاع حاکم بر مدینه آگاه کرد و او را از خود داری حضرت حسین علیه السلام از بیعت، با خبر ساخت که آن حضرت معتقد است طاعتی برای یزید بروی نیست. یزید وقتی این مطلب را فهمید به شدت خشمگین شد.


دستورهای شدید از دمشق

یزید، دستورهای شدیدی برای گرفتن بیعت مجدّد از اهل مدینه و کشتن حضرت حسین علیه السلام و فرستادن سر آن حضرت برای او به ولید داد که متن آن نامه چنین است: «از بنده خدا یزید، امیر المؤمنین به ولید بن عتبه، اما بعد: هرگاه این نامه من به دست تو رسید، بار دیگر با تأکید از مردم مدینه بیعت بگیر عبداللَّه بن زبیر را رها کن که وی تا وقتی که زنده باشد، از دست ما نمی رود، سر حسین بن علی علیه السلام همراه جواب، باشد که اگر چنین کردی، افسار اسبان را برای تو خواهم گذاشت و نزد من جایزه و بهره فراوان و نعمت خواهی داشت، و السلام...».


عدم پذیرش ولید

ولید، رسماً آنچه را یزید بر عهده او گذاشته بود، در مورد کشتن حضرت حسین علیه السلام، رد کرد و گفت: نه به خدا! خداوند مرا قاتل حسین بن علی نخواهد دید... من فرزند دخت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله را نمی کشم هر چند همه دنیا را به من بدهد (11) .
این نامه در حالی به دست وی رسید که امام از مدینه به سوی مکه خارج شده بود.



      
مراتب معرفت به امام عصر(عج)     

بخش چهارم از سلسله مقالات شکرگزاری:

از آنجا که در مقاله قبلی اهمیت معرفت امام را دریافتیم ، خوب است ابعاد و شیوه های ادراک آن را بشناسیم .

به طور کلی در برخورد با مسائل مجهول غالباً به دو صورت و در دو مرتبه شناخت و آگاهی پیدا می‌کنیم . آگاهی اجمالی و درک تفصیلی . وقتی چیزی که معلوم ما و مورد درک ما واقع می شود یک جسم یا شخص باشد ، این دو مرتبه به دو صورت معرفت به اسم و معرفت به صفات مطرح می‌شوند .

6.jpg

معرفت به اسم

فرض کنید هنگامی که به دنبال پزشکی حاذق برای درمان بیماریمان می‌گردیم ، با نام یک پزشک برخورد می‌کنیم . این اولین قدم است ، وقتی از نام پدر و مادر او آگاهی پیدا می‌کنیم یا بدانیم که او از اقوام یا آشنایان ماست ، شناخت ما نسبت به « اسم لفظی » او کامل می‌شود . در قدم بعد وقتی با این پزشک برخورد می‌کنیم : نوع صدا ، قیافه ، خصوصیات ظاهری و ویژگی‌های پدیدار او را درک خواهیم کرد . به این ترتیب ، اگر در جمعی نا آشنا قرار گیریم ، میتوانیم او را از طریق نام و مشخصات شناسنامه‌ای و یا از روی شکل و صورت ظاهری شناسایی کنیم و به این ترتیب بین او و دیگران تمایز ایجاد کنیم . البته این حد از معرفت ، سطحی‌ترین رتبه‌ی شناخت ما نسبت به آن پزشک است و تا اینجا صرفاً شناختی سطحی و اجمالی نسبت به او یافته‌ایم .

معرفت به وصف

اما وقتی کمالات باطنی پزشک را می‌شناسیم و می‌فهمیم که او فردی حاذق ،‌مومن و متخصص است ، یا هنگامی که نوع تخصص او را تشخیص می‌دهیم ، معرفت گسترده‌تر و عمیق‌تری را به کف آورده‌ایم .

در همین مرتبه ( معرفت به صفت ) نیز به سه گونه می‌توانیم نسبت به آن پزشک شناخت داشته باشیم . یک زمان هست که می‌شنویم افراد بسیاری بیمار او بوده‌اند و او با تخصص خود به گونه‌ای آنان را هدایت کرده که از رنج نجات یافته‌اند .در این مرحله صرفاً وصف مهارت او را می‌شنویم . در مرتبه‌ی بعد و به صورت عمیقتر با یکی از نزدیکان و آشنایان مواجه می‌شویم که با مراجعه به آن پزشک ، به شفا دست پیدا کرده است . در این مرتبه به گونه‌ای ژرف‌تر با وصف این پزشک مواجه می‌شویم . اما عمیق‌ترین مرتبه در برخورد ما با او این است که خودمان ،‌در حالیکه به آن بیماری سخت و لاعلاج مبتلا هستیم، به او رجوع کنیم و با طی دوره‌ی درمانی ، دردمان تسکین یابد و به سلامت برسیم .

به این ترتیب در معرفت ما به وصف آن پزشک سه گونه برخورد مطرح شده که مرحله به مرحله عمیق‌تر ، آشکارتر و جزئی‌تر می‌شوند. تا جایی که در مرحله‌ی سوم کاملاً وصف مهارت وتخصص آن پزشکی برای ما جا می‌افتد ، یا به اصطلاح وجدائی ما می شود .

17.jpg

معرفت اسمی امام عصر علیه السلام

هنگامی که بحث معرفت امام مطرح می‌شود . همه‌ی این مراحل قابل طرح است . اگر صرفاً از نام و نسب امام عصر علیه السلام آگاه شویم و فرضاً بدانیم ایشان در چه سالی تولد یافته‌اند، در چه شهری زیسته‌اند و از چه زمانی از دیده‌ی انسانها پنهان شده‌اند؛ معرفت به « اسم » ایشان پیدا کرده‌ایم . به این معنا که از یک سری خصوصیات اولیه‌ی ایشان آگاه شده‌ایم .وقتی توصیف سیمای ایشان را می‌شنویم یا خصوصیات جسمی ایشان را برای ما می‌گویند ، این معرفت اسمی کامل می‌شود و ما اگر با آن بزرگوار برخورد کنیم - به خواست خود ایشان _ آن عزیز را خواهیم شناخت و یا به اصطلاح ایشان را به جا خواهیم آورد . مرحله‌ی بعد که مهمتر می‌نماید ، این است که اوصاف امام عصر علیه السلام را از دیگران بشنویم یا تحقق یکی از این اوصاف را در کسی ببینیم.‌ (‌مثلاً بیماری را که به دست آن حضرت شفا یافته زیارت کنیم ) یا این سعادت به ما رو کند و خودمان با آن پیشنوای بلند مرتبه برخورد کنیم و از نزدیک جرعه نوش دریای کمالات ایشان گردیم .

اکنون معرفت به اسم را به مطالعه‌ی آثار مختلفی که در این باب نگارش شده وامی‌نهیم و در این مجال از خرمن فضایل و اوصاف نیکوی آن دردانه ،‌ به سه وصف اشاره می‌کنیم .

طبیب در پی بیمار

امیرالمومنین علیه السلام در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با وصف « طبیب دوار بطبه » یعنی طبیبی که دوره می افتد و پی بیمار می‌گردد،نام می‌برند .

« پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله طبیبی است که طب خود را می گرداند و مرهم‌های خود را به خوبی ساخته .... و آنها را هر جا نیاز باشد قرار می‌دهد ، بر دلهای کور ، و گوش‌های ناشنوا و زبان‌های لال ، با داروهای خود موارد غفلت و سرگردانی را می جوید ( و معالجه می‌کند )» (1)

امام عصر علیه السلام زاده‌ی همین پیامبر است و همه‌ی ما حتم داریم که تمامی صفات نبوی را به ارث برده است .(2) امام عصر علیه السلام طبیب دردهای من و توست .اما این طبیب دلسوز در مطب ننشسته است ،‌بلکه به راه افتاده و پی بیمارهایش می‌گردد. خودش به سراغ آنها می آید ، حتی اگر آنها ندانند که باید دست به دامان او شوند و به او مراجعه کنند .

به علاوه او نه تنها طبیب جسم‌ها ، بلکه پزشک حاذق روح‌ها و روان‌هاست ، و دوای دردهای معنوی نیز در دست شفابخش اوست.

دل‌های کور باگذر او روشنایی می‌گیرند، و زبان های لال به گفتار او به تکلم می‌یاند ، و گوش‌های ناشنوا نغمه‌های روح بخش را با شنودن از او درک می‌کنند. و این چنین است که سرگشتگی و سرگردانی و غفلت آدمی در برخورد با او به سرانجام می‌رسد.

کهف حصین

ویژگی غار چیست ؟ وقتی باران شدیدی می‌بارد ، یا برف و تگرگ سختی در می‌گیرد. وقتی جان پناهی پیدا نمی‌شود و سر پناهی به دست نمی آید . وقتی انسان خسته است و جایی را برای آرام گرفتن پیدا نمی‌کند. وقتی درندگان به دنبال انسان گذاشته‌اند و ترس و وحشت همراه با بی‌پناهی و درماندگی به او روی آورده‌ ، آن وقت است که به غار می‌خزد و در آن پناه می‌گیرد .

امام عصر علیه السلام همان غار است ، اما غاری که هیچ آرامگاهی جایش را نمی‌گیرد . امام زمان علیه السلام کهف حصین است، یعنی پناهگاهی محکم و نفوذناپذیر . هر که به او پناهنده شود ، خود را در سایه‌ی حمایتش کشیده است . و هر که به او استمداد کند و از او یاری بخواهد ، به دادش می‌رسد و خودش را می رساند . وقتی از همه جا مأیوس می‌شویم و از هر که هست قطع امید می‌کنیم ، این « غوث » ( فریاد رس ) ما را در می یابد . وقتی از همه جا رانده و مانده می شویم ، اثر دستگیری او بسیار شیرین است . چرا که او « غیاث مضطر مستکین » است ، یعنی « فریاد رس بیچاره‌ی وامانده » .

در صلوات شعبانیه امام سجاد علیه السلام صفات پیامبر اکرم و اهل بیت گرامیشان علیهم السلام را چنین برمی‌شمرند :

اللهم صل علی محمد و آل محمد الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجاء الهاربین و منجی الخائفین وعصمه المعتصمین (3)

خدایا ،برمحمد و آل محمد درود فرست ، که ایشان غار محکم و نفوذ ناپذیر و فریادرس بیچارگان فرار کنندگان و نجات بخش هراس زدگان و حافظ افرادی هستند که به دامن ایشان چنگ می‌زنند.

14.jpg

کشتی رهایی بخش

وقتی طوفان حوادث در بر می‌گیرد و انسان در میان امواج گرفتار می‌شود ، وقتی گرداب‌ها آدمی را در هم می‌پیچد و ظلمت ، انسان را غرق می‌کند ، این کشتی نجات است که به داد می رسد . کشتی نجات در دریای طوفانی پی غریق می‌گردد تا او را از غرق شدن خلاص کند . و امام عصر علیه السلام همان سفینه‌ی نجات - کشتی نجات بخش – است .

اگر غریقی به ایشان پناه ببرد از او دستگیری می کنند و بالاتر از این ،خود به دنبال کسانی هستند که به کمک نیازمندند ، اما حواسشان نیست باید به چه کسی رجوع کنند. امام عصر علیه السلام دوست دارند به فریاد کسانی برسند که در معرض خطر غرق شدن هستند . تنها شرطش دلی شکسته و صاف است و قلبی رهیده از هر لانه‌ای و زبانی که خطابش کند:

السلام علیک یا سفینه النجاه (4)

اینگونه است که نعمت بودن امام ، تا حدی جزئی برای ما جای افتاد ، باید در پی شکر این نعمت بزرگ و بی‌همانند باشیم .همان طور که در بحث کلی شکر ، سه مرتبه‌ی قلبی ،‌زبانی و عملی وجود دارد ، در برخورد با نعمت وجود مبارک مهدوی نیز چنین مراتبی مطرح است .


شکر قلبی امام عصر علیه السلام

شکر قلبی ما نسبت به امام عصر علیه السلام پذیرش و تسلیم در برابر اوست اگر وقتی اوصال عزیزمان را شنیدیم ، حس نکردیم قلبمان آن را پس می‌زند ، اگر با پذیرایی کامل با این معرفت عطا شده‌ی خدایی برخورد کردیم و اگر در باطن و درونمان به این نعمت ایمان آوردیم و خود را در همه‌ی جهات مدیون آن دانستیم ،‌ آن وقت شکر قلبی نعمت امام عصر علیه السلام را به جا آورده‌ایم . به علاوه اگر دلمان جایگاه و خانه ی آن حضرت شد و قلب ما از محبت لبریز شد ، به این وظیفه نیکوتر پرداخته‌ایم .

شکر زبانی امام عصر علیه السلام

در مرتبه‌ی دوم ، زبان ما باید به شکر نعمت ایشان مشغول باشد و بدن ما باید در برابر ایشان خضوع کند. به راستی چند بار تاکنون تسبیح به دست گرفته‌ایم و به خاطر نعمت امام زمان ، « الحمد لله » گفته‌ایم ؟ پس از چند نماز به سجده‌ی شکر رفته‌ایم و خدا را به خاطر داشتن چنین سروری « شکراً لله » و « شکراً شکراً » گفته‌ایم ؟ چه خوب است که ذکر زبانی ایشان عادت ما شود و زمزمه‌ی دمادم یا صاحب الزمان باشد ! چه ایرادی دارد وقتی فراغتی داریم ، تسبیحی دم دست داشته باشیم و برای سلامت امام عصر علیه السلام صلوات بفرستیم؟ چه زحمتی می‌برد اگر در خانه به مناسبت‌های مختلف نوشته‌ای ،‌حدیثی شعری درارتباط با آن حضرت تهیه کنیم و در معرض دید بگذاریم؟ چقدر تاثیر مثبت دارد وقتی به جای نمایش فیلم‌های مخرب ، خوراک‌هایی فرهنگی – اعم از فیلم ، تئاتر ، نوار و ... به عزیزانمان بدهیم تا آنان را به امامشان گره بزند !

چقدر نیکوست اگر مدیریت فرهنگی خانه را خود به دست بگیریم و از نفوذ افکار و عقاید منفی که بچه‌هایمان را از امام زمانشان دور می‌کند ، جلوگیری کنیم ! درست است که این حرکت ، یعنی در برابر سیل ایستادن و در مقابل گنداب مقاومت کردن اما میتوان با مشورت با اهل فن و کسب راه حل‌ها و تکنیک‌های مناسب و مهمتر از آن ، توسل به ذوات مقدسه‌ی ائمه‌ی علیهم السلام از این وانفسای ابتلائات دوران غیبت به سلامت بیرون آمد .اگر کودک کوچکی داریم شکر زبانیمان نسبت به امام عصرعلیه السلام به این است که آن کودک را با ذکر محبت امامش تربیت کنیم ،برایش از داستان‌ها و حکایت‌های او بگوییم ، و وقتی می‌خوابد با نام او برایش لالایی بخوانیم...

16.jpg



      
جملات زیبای محرم     

عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛

    در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،

            برای او  و برای رضای او ...

آری حماسه ی او ثابت کرد: 

     عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...



      
   1   2      >